من از تو ستاره می سازم تا در شبهای تنهاییم بدانم که تنها نیستم و تو بر من می درخشی
از تو بت می سازم و معبدی از جنس عشقی پاک در دل بنا می کنم تا بتوانم تا ابد بپرستمت و در دل من بمانی
من از تو دریا می سازم تا همه بدانند پاکترین هدیه ی الهی در قلب من است.
من از تو خورشید می سازم ولی تنها برای خودم و می خواهم همه در تاریکی بمانند بجز من
چون هرگز نمی توانم لحظه ای نگاه دیگری را بر تو تحمل بکنم
من از تو کوه می سازم تا همه بفهمند تو مستحکم ترین و قابل اعتمادترین تکیه گاه هستی
ای کاش می توانستم دورتادور چشمان سبزت را حصاری بکشم و در حصار بزنم ورود ممنوع
این چشمها چشمان معبود من است و من تنها عابدش.
ای کاش می توانستم سینه ام را بشکافم و تو را در خود پنهان کنم می خواهم روحم را در روحت
یکی کنم می خواهم احساست با من یکی شود می خواهم زین پس تو معنیه من بدهی و من معنیه
تو و منه بی تو تهی باشد و تویه بی من هیچ
می خوام تو با من دنیا باشی عشق باشی پاکی باشی
می خواهم قلب باشی تا به تو پناه آورم...
وقتی از عشقت به اوج می روم دلم می خواهد فریاد بزنم که عاشقت هستم و به دنیا بگویم این مرد
من است. تنها امیده من است. شکوه من است. تمامه من است و تمامه من از آنه اوست.
دل می خواهد تورا از روی عشق در آغوش بگیرد و تمام عطر تنت را استشمام کند نه نه استشمام
نه می خواهم عطر تنت را تا عمق بکشم تا قلبم تا نذارم کسی دیگر آن را از من بگیرد
دلم نمی خواهد گل های خانه ی زیبایمان عطرت را حس کنند می خواهم مال من باشی
هرچند شاید خودخواهی ست اما من دیوانه ام