سایتک
دفتر خاطرات انلاین من
 
 

cartpostaleto.ir


 

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:48 :: توسط : setareh34


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:44 :: توسط : setareh34

 

 

 

 

غربت را نباید در شهری غریب یا در گم شدن لحظه آشنا جستجو کرد. هرگاه عزیزت نگاهش را به دیگری تعارف کرد،آنگاه تو غریبی

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:38 :: توسط : setareh34

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد. 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:56 :: توسط : saitak

عزیز دلمی ، عشقمی

تو همان نیمه گمشده منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم

تو همان انتظاری، که در نهایت به آن رسیدم… 

تو ماه منی ، چه زیبا و نورانیست شبهای تیره و تار با وجود تو 

ای قشنگترین بهانه ، چه دلنشین است بهانه های عاشقانه ی تو 

گل من ، با آمدنت گلستان شد آن کویر تشنه ی قلب من 

تو همان شعری ، شعری که با شنیدنش آرام میگیرد دل من 

برایم بخوان هر شب ، تا آرام روی هم رود پلکهای من… 

دسته دسته چیده ام گلهای نرگس را برای تو 

تا آن لحظه که می آیی آنها را با احترام تقدیم کنم به چشمهای مست تو 

عطر گلهای نرگس دیوانه میکند مرا ، حرفی بزن، چرا اینگونه نگاه میکنی مرا 

به تو مدیونم ای خدا ،   

این مهربانترین فرشته ات بود که برایم فرستادی از آن سوی دنیا 

ای دنیای من ، چه بی انتهاست آن نگاهت ،  

نمیتوانم انتهای آن نگاه را ببینم ،   

به راستی که چه کهکشان درخشانیست آن سوی چشمانت 

تو همان آرزویی که در گذشته هر گاه به آن فکر میکردم میخندیدم 

با خود میگفتم محال است به این آرزو برسم  

تو همان آرزوی دست نیافتنی منی که اینک در کنارمی ،  

مال منی ، 

عزیز دلمی ، 

قلبمی ، 

که عاشقانه در سینه ام میتپی و به من نفس میدهی ، 

جان میدهی ،  

زندگی میدهی … 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:59 :: توسط : setareh34

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد

انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا می شه لحظه ی دیدن می رسه

هر چی که جاده است رو زمین به سینه ی من می رسه

ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم

وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم

گلهای خواب الوده رو واسه کی بیدار بکنم

دست کبوتر های عشق واسه کی دونه بپاشه

مگه تن من می تونه بدون تو زنده باشه

ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم

عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو

عمر دوباره ی منه دیدن و بوئیدن تو

نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس می خوام

عمر دوباره ی منی تو رو واسه نفس می خوام

ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:51 :: توسط : setareh34

اگه از دست همه خسته شدم

به تو كه بدجوري وابسته شدم

به تو كه نمي تونم راست نگم

به چشمهات هر چي دلم خواست نگم

 

 

توي دست تو اسيري خوبه

جونمو ازم بگيري خوبه

وقتي لبات بخندن

چشمهات كه شاد باشن

               انگاري كه تو دنيا نقل نبات مي پاشن

   

با اين كه كوه دردم

با اين كه غم زياده

همين كه با تو باشم از سرم زيادهههههه


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:22 :: توسط : setareh34

اگه یار من تو باشی کسی رو دیگه نمی خوام 

کاش همه کسم تو باشی من فقط همینو می خوام

دوست دارم که توی عشقت بسوزم تا که فنا شم

دوست دارم که با تو باشم اسیر دو تا چشات شم

دوست دارم که زندگیمو بریزم به زیر پاهات

دوست دارم که با نگاهت عقلمو بدی تو بر باد

از همون روزی که قلبم اسیر و دربه درت شد

فهمیدم دل خرابم عاشق صداقتت شد

تو با این همه بزرگی دل ما رو نشکستی

تو با این همه خاطرخواه اومدی با ما نشستی

همه ی زندگی من فدای یه تار موهات

همه ی عشقم تو هستی توی این دنیای زیبا

 

زندگي مال تو مرگ مال من راحتي مال تو گرفتاري مال من شادي مال

 

 

 تو غم مال من، همه چيز مال تو ولي تو مال من


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:10 :: توسط : setareh34
درباره وبلاگ
بغض می کنم! زمانی که یادم می افتد قرارنبود روزی برایم خاطره شوی ...
آخرین مطالب
نويسندگان

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 62
بازدید کل : 67042
تعداد مطالب : 335
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1